مناجات با خدا-شاعر:غفاري اردبيلي

خدايا مرا مبتلايم بكن
 به نور هدا آشنايم بكن
بقا در فنا گشتن آيد به دست
 تورا جان زهرا فنايم بكن
ندارم كسي تا دعايم كند
بزرگي نما و دعايم بكن
نشد كارگر زنگ بيدار گر
ازاين خواب غفلت صدايم بكن
غم آرزوها امانم بريد
به دارايي خود رضايم بكن
به حلقوم روحم شعوري بريز
مس بي بهايم طلايم بكن
دريدم گريبان پاكيزگي
دوباره مرا پارسايم بكن
نمي خواهم اين پادشاهي دگر
غلام در مرتضايم بكن
نگويم كه اين،ياكه آنم بده
هرآنچه تو خواهي عطايم بكن
دگر خسته از نفس اماره ام
ازاين بند زندان رهايم بكن
جنان جاي مرد فروتن بود
مرا ازغرورم جدايم  بكن
شهادت اگر قيمت جنت است
به راه حقيقت فدايم بكن
ندارم به جز وصل تو آرزو
رحيمانه حاجت روايم بكن
گنهكارم اما به تو عاشقم
مران از درم اعتنايم بكن
من آن شرمسار تو غفاريم
عنايت به روز جزايم بكن