پيامبر (صلی الله علیه وآله) در خانه ام سلمه بود. علي (عليه السلام) داخل منزل شد، سلام کرد و در گوشه اي نشست. از خجالت چهره اش سرخ شده بود. سرش را زير انداخت و ساکت ماند. پس از مدتي سکوت، پيامبر فرمود: يا علي! گويا براي خواسته اي نزد من آمده اي که از اظهار آن شرم داري؟
بدون خجالت حاجت خود را بخواه و مطمئن باش خواسته تو پذيرفته است. علي پاسخ داد: اي پيامبر خدا! پدر و مادرم فدايت باد. من در خانه تو بزرگ شدم، با مهر تو پروش يافتم، نيکوتر از پدر ومادرم در تربيتم کوشش نمودي، از فيض وجودت هدايت يافتم. اي رسول خدا! سوگند بخدا که شما سرمایه من در دنيا و آخرت هستي.
اکنون هنگام آن رسيده که تشکيل خانواده دهم تا به وي انس گيرم و پيش شما آمدم تا از دخترتان فاطمه خواستگاري کنم، آيا شما او را به عقد من درمي آوريد؟! پيامبر از پيشنهاد علي(علیه السلام) خوشحال شد و تبسم کرد و فرمود: صبر کن تا نظر فاطمه را جويا شوم. آنگاه نزد فاطمه رفت و فرمود: دخترم، علي بن ابي طالب به خواستگاري تو آمده، آيا اجازه مي دهي تو را به عقدش درآورم؟
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به خاطر شرم و حيا ساکت ماند، اما حرکتي که ناشي از نارضايتي باشد، از خود بروز نداد. پیامبر از سکوت فاطمه، رضايتش را دريافت و فرمود: «الله اکبر! سُکُوتُهَا رضَاهَا». سپس با لبي خندان نزد علي آمد و فرمود: آيا چيزي براي ازدواج داري؟ عرض کرد: اي رسول خدا، پدر و مادرم فدايت چيزی از من بر شما پوشيده نیست، تمام ثروتم شمشير و شتر و زرهي بيش نيست.
پيامبر فرمود: شتر و شمشير براي کار جهاد مورد نياز توست. همان زره را مهر قرار مي دهم. علي(علیه السلام) زره را فروخت و بهاي آن را که عبارت از 480 يا 500 درهم نقره بود، به عنوان مهريه در اختيار پيامبر(صلی الله علیه وآله) گذاشت.

منبع:دارالارشاد اردبیل